عامیانه clumsy, all thumbs, uncouth, gauche, coltish, klutzy, butterfingers, goofy, ungainly, maladroit, unskillful, uncoordinated, gawky, lumpy, awkward
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
گارسن دستوپاچلفتی سوپ را روی میز ریخت.
The clumsy waiter spilled soup on the table.
او نشان داد چقدر میتواند دستوپاچلفتی باشد.
She proved how clumsy she could be.
دستوپاچلفتی بودن
to be a klutz
تصادفا بطری آب خودم را به زمین انداختم تا دستوپاچلفتی بودن خودم را بیشتر نشان دهم.
To compound my clumsiness, I accidentally knocked over my bottle of water.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «دستوپاچلفتی» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/دستوپاچلفتی