to see, to look, to watch, to sight, to observe, to behold, to descry
او میخواهد امشب مستند جدید را ببیند.
She wants to watch the new documentary tonight.
او توانایی را در هر فرصتی میبیند.
He sees the potential in every opportunity.
to perceive, to notice, to discern, to understand, to distinguish, to realize
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او جهان را بهگونهای متفاوت از بیشتر مردم میبیند.
He perceives the world differently than most people.
من اهمیت آموزش را میبینم.
I understand the importance of education.
to go to see, to visit
او تصمیم گرفت به دیدن مادربزرگش در بیمارستان برود.
She decided to go to see her grandmother in the hospital.
او میخواهد به دیدن دوستی که در خارج زندگی میکند برود.
He wants to visit his friend who lives abroad.
to assume, to suppose
آنها میبینند که او پیشنهاد شغلی را قبول خواهد کرد.
They suppose she will accept the job offer.
بسیاری از مردم میبینند که این کار آسان است، اما نیاز به مهارت دارد.
Many people assume that the task is easy, but it requires skill.
a combining form (meaning: to bear, to suffer, to sustain)
داغ دیدن
to be bereaved
آسیب دیدن
to sustain an injury
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «دیدن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/دیدن