common sense, consciousness, instinct, sense, reason, sanity
ذرهای شعور
a grain of sense
شعور پیدا کردن
to come to one's senses
یک ذره شعور
a dram of common sense
intelligence, understanding
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او آن را نوعی اهانت به عقل و شعور خود تلقی میکند.
He considers it an insult to his intelligence.
شعورش به او کمک کرد مسئلهی ریاضی پیچیده را حل کند.
His intelligence helped him solve the complex math problem.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «شعور» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/شعور