to do, to act, to behave, to walk, to treat, to perform, to function, to play, to follow, to fulfill, to practice, to execute, to redeem, to militate
همانطور که به تو گفته شده عمل کن!
Do as you are told!
با زرنگی عمل کردن
to play it smart
to operate, to work, to start to function, to start to run
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
توجه و تمرکز مصرفکنندگان چینی بر روابط بین فردی بهطور ناملموس بهمثابهی کنشی از رفتار مصرف آنها عمل میکند.
Chinese consumers' focus on interpersonal relationships operates intangibly as a function of their consumption behavior.
این ترفند بهطور عالی عمل کرد.
The ploy worked brilliantly.
پزشکی to perform a surgical operation, to operate on, to treat surgically
دیروز ایرج را عمل کردند.
Iraj was operated on yesterday.
عمل کردن نیاز به دقت و تمرکز دارد.
To perform a surgical operation requires precision and focus.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «عمل کردن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/عمل کردن