successful, enjoying fruition, fortunate, in the catbird seat
بسیار کامران بودهام که شغل مورد علاقهام را پیدا کردم.
I've been fortunate to find a career that I love.
خودم را کامران میدانم.
I count myself to be fortunate.
masculine proper noun, Kamran
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او برگشت تا کامران را ببیند.
He turned around to look at Kamran.
برای کامران یک نامهی تبریک فرستاد.
He sent Kamran a congratulatory letter.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «کامران» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/کامران