فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Crispy

ˈkrɪspi ˈkrɪspi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    crispier
  • صفت عالی:

    crispiest

معنی

  • adjective
    ( crisp =) ترد، مجعد، پرچین‌وشکن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد crispy

  1. adjective Tender and brittle
    Synonyms: crisp

ارجاع به لغت crispy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crispy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crispy

لغات نزدیک crispy

پیشنهاد بهبود معانی