با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Doughy

ˈdoʊi ˈdəʊi
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
خمیری
- doughy bread
- نان خمیر مانند
- His face had gone doughy.
- صورتش رنگ پریده و پف کرده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد doughy

  1. Having the consistency of dough because of insufficient leavening or improper cooking
    Synonyms: pulpy, soggy, baccate, pultaceous, pulpal, pulpar, pulplike

ارجاع به لغت doughy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «doughy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/doughy

لغات نزدیک doughy

پیشنهاد بهبود معانی