گذشتهی ساده:
galliedشکل سوم:
galliedسومشخص مفرد:
galliesوجه وصفی حال:
gallyingترساندن، وحشتزده کردن، مرعوب ساختن، هراساندن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She tried to gally her brother with a scary story.
او سعی کرد برادرش را با داستانی وحشتناک بترساند.
The scary movie gallyed her so much that she couldn’t sleep.
فیلم ترسناک بهقدری او را وحشتزده کرد که نتوانست بخوابد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «gally» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/gally