مطلع شدن. بو بردن. کاشف به عمل آمدن. از چیزی سر دراوردن. پی به چیزی بردن.
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Our competitor must not be allowed to get wind of our plans.
رقیب ما نباید از نقشههایمان بو ببرد.
The police get wind of the plans to rob the bank.
پلیس به نقشهی سرقت از بانک پی برد.
We'd better do something fast before the public get wind of it.
باید سریعا کاری بکنیم قبل از اینکه مردم مطلع شوند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «get wind of something» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/get wind of something