Mars

    mɑːrz mɑːz
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      marred

    • شکل سوم:

      marred

    • وجه وصفی حال:

      marring

    معنی

    noun
    (نجوم) ستاره مریخ، بهرام، خدای جنگ

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد mars

    1. verb make imperfect
      Synonyms:
      damages harms injures hurts spoils ruins impairs marks bruises scratches flaws tarnishes deforms disfigures defaces warps vitiates botches mutilates mangles nicks scars blots prejudices deflowers
    1. verb hurt, damage
      Synonyms:
      harms bruises scratches
      Antonyms:
      helps aids heals improves enhances
    1. noun a small reddish planet that is the 4th from the sun and is periodically visible to the naked eye; minerals rich in iron cover its surface and are responsible for its characteristic color
      Synonyms:
      red-planet

    ارجاع به لغت mars

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «mars» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mars

    لغات نزدیک mars

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دژرهی دکتردرحقوق دگردیسگر دگرسان پذیری دگرسان گرای دگرسوی کردن دگرش ناپذیر دگرشگر دگرش واکه دگرگونی ناپذیر دگرگونی گشتاور دیدگر سوی دیردرمان دیرپای دیرگزین دیرگشا دیریاز دیسدار شدن دیسلکسی دیسک ران دیماساندن دیوار بازدار دیوان کشور دیوانه و خنده آور دیوسیرتانه دیکسیونرنگار دیکلرر دیگرآنکه