شکل نوشتاری دیگر این لغت: skull cap
کلاه بدون لبه، نوعی عرقچین (کلاه کوچک و گردی که بیشتر مردان مذهبی یهودی یا کشیشان کاتولیک رومی ردهبالا از آن استفاده میکنند)
The rabbi wore a traditional black skullcap during the religious ceremony.
خاخام در مراسم مذهبی کلاه بدون لبهی مشکی سنتیای بر سر داشت.
The pope's skull cap was adorned with intricate embroidery.
عرقچین پاپ با گلدوزیهای پرنقشونگار تزیین شده بود.
گیاهشناسی قاشقک، بشقابی، سپرک
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی گیاهشناسی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The tiny skullcap flowers bloomed in the meadow, resembling miniature helmets.
دمنوش گیاهی حاوی مقداری قاشقک بود که به آن اثر تسکیندهنده و آرامبخش میداد.
The herbalist recommended drinking skullcap tea to help calm my nerves.
این عطار نوشیدن چای سپرک را برای کمک به آرامش اعصاب من توصیه کرد.
کالبدشناسی قسمت فوقانی جمجمه، فرق سر
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کالبدشناسی
The doctor examined the patient's skullcap.
پزشک قسمت فوقانی جمجمهی بیمار را معاینه کرد.
The neurologist studied the intricate details of the skullcap to better understand the structure of the brain.
این متخصص مغز و اعصاب جزئیات پیچیدهی فرق سر را بهمنظور درک بهتر ساختار مغز بررسی کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «skullcap» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/skullcap