فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

اصلی به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • اساسی، بنیادی
  • فونتیک فارسی

    asli
  • صفت
    main, basic, original, essential, chief, cardinal, real, primary, principal, true, fundamental
    • - او به موطن اصلی خود بازگشت.

    • - He went back to his original homeland.
    • - جایی که سه شاهراه اصلی جنوب تهران به هم می‌رسند.

    • - The place where the three main arteries of south Tehran meet.
  • نقش هنرپیشه
  • stellar
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد اصلی

ارجاع به لغت اصلی

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «اصلی» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/اصلی

لغات نزدیک اصلی

پیشنهاد بهبود معانی