to issue an ultimatum (to)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
با آنها اتمام حجت کردم که یا اجاره بدهند یا خانه را تخلیه کنند.
I gave them an ultimatum either to pay rent or vacate the house.
رئیس تصمیم گرفت با کارمندانی که مدام با تاخیر سرکار میآیند، اتمام حجت کند.
The boss decided to issue an ultimatum to the employees who consistently showed up late to work.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «اتمام حجت کردن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/اتمام حجت کردن