trunk, the upper part of the body, torso
بالاتنهی درخت ضخیم و تنومند بود.
The tree's trunk was thick and sturdy.
بالاتنهی قوی و عضلانی وزنهبردار داورها را در مسابقه تحت تاثیر قرار داد.
The weightlifter's strong and muscular torso impressed the judges at the competition.
بعد از تصادف درد شدیدی در بالاتنهاش داشت.
She felt a sharp pain in her torso after the accident.
the upper part of a garment, bust, bodice, bosom
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
خیاط بالاتنهی لباس را تنظیم کرد.
The tailor adjusted the bodice of the dress.
عروس بالاتنهی بینواری را برای لباس عروسش انتخاب کرد.
The bride chose a strapless bodice for her wedding gown.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «بالاتنه» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بالاتنه