pending, in suspension, in abeyance, undecided, awaiting to be given a duty
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او بلاتکلیف مانده بود که کدام گزینه را انتخاب کند.
She was left feeling undecided about which option to choose.
ابرهای بارانی بلاتکلیف آسمان را تیره کردند.
The pending rain clouds darkened the sky.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «بلاتکلیف» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بلاتکلیف