to become conscious, to come to, to become aware, to get ahold of oneself
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
بعد از غش کمکم به خودش آمد.
After fainting, she slowly became conscious.
بعد از آنکه اثرات بیهوشی از بین رفت، به خودش آمد.
As the effects of the anesthesia wore off, he began to become conscious.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «به خود آمدن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/به خود آمدن