آخرین به‌روزرسانی:

جابه‌جا کردن به انگلیسی

معنی و نمونه‌جمله‌ها

فعل متعدی
فونتیک فارسی / jaabejaa kardan /

to permute, to relocate, to remove, to transfer, to transpose, to change the place of, to jumble, to redeploy, to disarrange, to budge, to shuffle, to commute, to shift around

جای چیزی را تغییر دادن، منتقل کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

او تصمیم گرفت ترتیب آهنگ‌ها را در لیست پخش جابه‌جا کند.

She decided to permute the order of the songs in the playlist.

برنامه‌ی کامپیوتری می‌تواند به‌سرعت مجموعه‌ی داده‌ها را برای تجزیه‌وتحلیل جابه‌جا کند.

The computer program can quickly transfer data sets for analysis.

پیشنهاد بهبود معانی

ارجاع به لغت جابه‌جا کردن

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «جابه‌جا کردن» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/جابه‌جا کردن

لغات نزدیک جابه‌جا کردن

پیشنهاد بهبود معانی