to be separated, to be parted, to part ways, to come off, to part, to depart, to diverge, to separate, to rupture, to disengage, to sever, to dissociate, to secede, to split, to disunite, to stray
در نصف راه الوند از ما جدا شد.
Half way to Alvand, he parted from us.
یکی از پایههای این میز جدا شده است.
One of the legs of this table has come off.
to get divorced, to separate
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
آنها بعد از سالها ناراحتی در زندگی زناشوییشان تصمیم گرفتند جدا شوند.
They decided to get divorced after years of unhappiness in their marriage.
تصمیم سختی بود اما میدانستند که جدا شدن بهترین کار است.
It was a difficult decision, but they knew it was best to get divorced.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «جدا شدن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/جدا شدن