آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • مترادف و متضاد
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: دوشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۳

    زدن به انگلیسی

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to strike, to beat, to hit, to whip, to knock, to smite

    to strike

    to beat

    to hit

    to whip

    to knock

    to smite

    کتک زدن، ضربه زدن

    بازیکنان در طول بازی به توپ ضربه خواهند زد.

    The players will strike a ball during the game.

    موج‌ها بی‌وقفه به ساحل می‌زدند.

    The waves beat against the shore relentlessly.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to cut, to shave, to reap, to trim, to mow, to scissor

    to cut

    to shave

    to reap

    to trim

    to mow

    to scissor

    کوتاه کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    من قبل‌از جلسه باید ریشم را بزنم.

    I need to shave my beard before the meeting.

    او برنامه دارد برای مهمانی سبیلش را بزند.

    She plans to cut her mustache for the party.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to hurl, to shoot, to dash, to fling, to throw with force

    to hurl

    to shoot

    to dash

    to fling

    to throw with force

    محکم پرتاب کردن

    جمعیت شروع به زدن نوشیدنی‌های خود به‌سمت صحنه کرد.

    The crowd began to hurl their drinks onto the stage.

    او سعی کرد تیر را به‌طور مستقیم به هدف بزند.

    He tried to shoot the arrow straight at the target.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    موسیقی to play, to ring, to sound

    to play

    to ring

    to sound

    موسیقی نواختن

    او دوست دارد شب‌ها موسیقی جاز بزند.

    He loves to play jazz music in the evenings.

    آن‌ها شیپورها را زدند تا آغاز رژه را اعلام کنند.

    They sounded the trumpets to announce the start of the parade.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to hang, to wear, to suspend

    to hang

    to wear

    to suspend

    آویختن

    او تصمیم گرفت نقاشی را بر روی دیوار بزند.

    She decided to hang the painting on the wall.

    از او خواست تا آینه را در اتاق نشیمن بزند.

    She asked him to suspend the mirror in the living room.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to apply, to use, to wield

    to apply

    to use

    to wield

    استفاده کردن

    شما باید رنگ را به‌طور یکنواخت بزنید تا بهترین نتیجه را بگیرید.

    You need to apply the paint evenly for the best results.

    لطفاً قبل‌از رفتن به زیر آفتاب، کرم ضدآفتاب بزنید.

    Please use the sunscreen before going out in the sun.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to omit, to erase, to leave out, to cut out, to eliminate

    to omit

    to erase

    to leave out

    to cut out

    to eliminate

    حذف کردن

    لطفاً جزئیات غیرضروری را از گزارش خود بزنید.

    Please omit the unnecessary details from your report.

    باید هرگونه تردیدی که درباره توانایی‌هایت داری را بزنی.

    You should erase any doubts you have about your abilities.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to intrigue, to talk behind someone's back, to gossip against someone

    to intrigue

    to talk behind someone's back

    to gossip against someone

    در مورد کسی بدگویی کردن

    زمانی که متوجه شد دوستش به او زده است، احساس خیانت کرد.

    She felt betrayed when she discovered that her friend had talked behind her back.

    آن‌ها پس‌از اینکه او ترفیع گرفت، علیه او زدند.

    They started to gossip against her after she got the promotion.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to try, to make an effort

    to try

    to make an effort

    کوشیدن

    او تصمیم گرفت رویکرد متفاوتی را برای حل مشکل بزند.

    She decided to try a different approach to solve the problem.

    او تصمیم گرفت بزند تا یک زبان جدید یاد بگیرد.

    She decided to make an effort to learn a new language.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to steal, to rob, to pick

    to steal

    to rob

    to pick

    دزدی کردن

    دزد سعی کرد در روشنایی روز بانک را بزند.

    The thief tried to rob the bank in broad daylight.

    آن‌ها سعی کردند که نقاشی گران‌بها را از موزه بزنند.

    They attempted to steal the precious painting from the museum.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to win, to defeat, to triumph, to beat

    to win

    to defeat

    to triumph

    to beat

    پیروز شدن

    او امیدوار است که این سال قهرمانی را بزند.

    She hopes to win the championship this year.

    قهرمان قصد داشت حریف خود را در مسابقه‌ی نهایی بزند.

    The champion aimed to defeat his opponent in the final match.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to cover, to apply, to rub, to spray

    to cover

    to apply

    to rub

    to spray

    به جایی چیزی مالیدن

    هنرمند تصمیم گرفت تا بوم را به رنگ آبی روشن بزند.

    The artist chose to cover the canvas with a vibrant blue paint.

    لطفاً رنگ را به‌طور یکنواخت بر روی سطح بزنید.

    Please apply the paint evenly across the surface.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to offend, to irritate

    to offend

    to irritate

    رنجاندن، آزردن

    عطر زیاد ممکن است کسانی که بینی حساسی دارند را بزند.

    Too much perfume can offend those with sensitive noses.

    نورهای درخشان می‌تواند چشم‌های حساس را بزند.

    Bright lights can irritate sensitive eyes.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to glut, to surfeit, to cloy

    to glut

    to surfeit

    to cloy

    دل‌زده کردن

    دسر سنگین میل من را زد.

    The rich dessert began to glut my appetite.

    وفور غذا در مهمانی همه را زد.

    The abundance of food at the party glutted everyone.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to mix, to whip, to blend, to beat

    to mix

    to whip

    to blend

    to beat

    هم زدن

    لطفاً آرد و شکر را برای کیک با هم بزنید.

    Please mix the flour and sugar together for the cake.

    او تصمیم گرفت تا خامه را برای دسر بزند.

    She decided to whip the cream for the dessert.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to beat, to throb, to palpitate, to pulsate

    to beat

    to throb

    to palpitate

    to pulsate

    تپیدن

    قلب او از هیجان شروع به تند زدن کرد.

    Her heart began to beat faster with excitement.

    به نظر می‌رسید که قلب او وقتی که هدیه را باز می‌کرد با هیجان می‌زد.

    His heart seemed to pulsate with excitement as he opened the gift.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to pretend, to dissmulate, to fake, to feign, to dissemble

    to pretend

    to dissmulate

    to fake

    to feign

    to dissemble

    تظاهر کردن

    او تصمیم گرفت در طول شام غیرماهرانه لبخندی بزند.

    She decided to fake a smile during the awkward dinner.

    او در مکالمات اغلب از نظراتش می‌زند تا هماهنگی حفظ شود.

    In conversations, she often dissimulates her opinions to maintain harmony.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to be close to, to be on the verge of, to border on

    to be close to

    to be on the verge of

    to border on

    متمایل بودن

    رنگ باید به سبز ملایمی بزند.

    The paint will be close to a soft green.

    (صورت) او از شدت خنده به رنگ بنفش زد.

    She was on the verge of purple from laughing so hard at the joke.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to fix, to affix, to paste, to nail

    to fix

    to affix

    to paste

    to nail

    چسباندن

    او از تعمیرکار خواست که پنجره‌ی شکسته را بزند.

    He asked the handyman to fix the broken window.

    لطفاً تمبر را به پاکت بزنید.

    Please affix the stamp to the envelope.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to emerge, to appear, to come out, to break out, to sprout

    to emerge

    to appear

    to come out

    to break out

    to sprout

    نمایان شدن

    پس‌از طوفان، رنگین‌کمانی در آسمان زد.

    After the storm, a rainbow emerged in the sky.

    زمانی که مه کنار برود، کوه‌ها به‌طور زیبایی بیرون خواهند زد.

    Once the fog clears, the mountains will come out beautifully.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to suppose, to assume

    to suppose

    to assume

    به‌طور اتفاقی رخ دادن

    زدیم و او به ما در این پروژه کمک کرد.

    We suppose he help us with the project.

    زدیم و او دیر آمد.

    We can assume that he is running late.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to eat, to drink

    to eat

    to drink

    خوردن

    من معمولاً در آشپزخانه غذا می‌زنم.

    I usually eat in the kitchen.

    او هر بعدازظهر چای می‌زند.

    She drinks tea every afternoon.

    فعل لازم فعل متعدی
    فونتیک فارسی / zadan /

    to pinch, to irritate

    to pinch

    to irritate

    درد آوردن

    هر بار که او گذشته را مطرح می‌کند، به قلبم آسیب می‌زند.

    Every time she brings up the past, it pinches at my heart.

    ترافیک همیشه مرا می‌زند.

    Traffic jams always irritate me.

    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد زدن

    با کلیک بر روی هر مترادف یا متضاد، معنی آن را مشاهده کنید.

    مترادف:
    نواختن
    مترادف:
    ضرب ضربه ضربت
    مترادف:
    دزدیدن ربودن قاپیدن
    مترادف:
    ضربان
    مترادف:
    کوفتن
    مترادف:
    شکار کردن صید کردن
    مترادف:
    اتفاق افتادن واقع شدن

    ارجاع به لغت زدن

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «زدن» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/زدن

    لغات نزدیک زدن

    • - زدگی از متن
    • - زدگی پیدا کردن
    • - زدن
    • - زدن آگهی به دیوار
    • - زدن از چیزی
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    would worth wrangle worn word order worship woofer wold wolf with that winner wildly wield wonderful who's وزغ عبرت کایاک عاج کره‌خر کوکائین کیکاووس گرگ‌ومیش انبردست عنبر نهنگ عنبر غر زدن غرغرو غالب مغلوب
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.