فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

زدن به انگلیسی

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

کتک زدن، ضربه زدن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to strike, to beat, to hit, to whip, to knock, to smite

بازیکنان در طول بازی به توپ ضربه خواهند زد.

The players will strike a ball during the game.

موج‌ها بی‌وقفه به ساحل می‌زدند.

The waves beat against the shore relentlessly.

کوتاه کردن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to cut, to shave, to reap, to trim, to mow, to scissor

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

من قبل‌از جلسه باید ریشم را بزنم.

I need to shave my beard before the meeting.

او برنامه دارد برای مهمانی سبیلش را بزند.

She plans to cut her mustache for the party.

محکم پرتاب کردن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to hurl, to shoot, to dash, to fling, to throw with force

جمعیت شروع به زدن نوشیدنی‌های خود به‌سمت صحنه کرد.

The crowd began to hurl their drinks onto the stage.

او سعی کرد تیر را به‌طور مستقیم به هدف بزند.

He tried to shoot the arrow straight at the target.

موسیقی نواختن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

موسیقی to play, to ring, to sound

او دوست دارد شب‌ها موسیقی جاز بزند.

He loves to play jazz music in the evenings.

آن‌ها شیپورها را زدند تا آغاز رژه را اعلام کنند.

They sounded the trumpets to announce the start of the parade.

آویختن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to hang, to wear, to suspend

او تصمیم گرفت نقاشی را بر روی دیوار بزند.

She decided to hang the painting on the wall.

از او خواست تا آینه را در اتاق نشیمن بزند.

She asked him to suspend the mirror in the living room.

استفاده کردن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to apply, to use, to wield

شما باید رنگ را به‌طور یکنواخت بزنید تا بهترین نتیجه را بگیرید.

You need to apply the paint evenly for the best results.

لطفاً قبل‌از رفتن به زیر آفتاب، کرم ضدآفتاب بزنید.

Please use the sunscreen before going out in the sun.

حذف کردن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to omit, to erase, to leave out, to cut out, to eliminate

لطفاً جزئیات غیرضروری را از گزارش خود بزنید.

Please omit the unnecessary details from your report.

باید هرگونه تردیدی که درباره توانایی‌هایت داری را بزنی.

You should erase any doubts you have about your abilities.

در مورد کسی بدگویی کردن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to intrigue, to talk behind someone's back, to gossip against someone

زمانی که متوجه شد دوستش به او زده است، احساس خیانت کرد.

She felt betrayed when she discovered that her friend had talked behind her back.

آن‌ها پس‌از اینکه او ترفیع گرفت، علیه او زدند.

They started to gossip against her after she got the promotion.

کوشیدن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to try, to make an effort

او تصمیم گرفت رویکرد متفاوتی را برای حل مشکل بزند.

She decided to try a different approach to solve the problem.

او تصمیم گرفت بزند تا یک زبان جدید یاد بگیرد.

She decided to make an effort to learn a new language.

دزدی کردن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to steal, to rob, to pick

دزد سعی کرد در روشنایی روز بانک را بزند.

The thief tried to rob the bank in broad daylight.

آن‌ها سعی کردند که نقاشی گران‌بها را از موزه بزنند.

They attempted to steal the precious painting from the museum.

پیروز شدن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to win, to defeat, to triumph, to beat

او امیدوار است که این سال قهرمانی را بزند.

She hopes to win the championship this year.

قهرمان قصد داشت حریف خود را در مسابقه‌ی نهایی بزند.

The champion aimed to defeat his opponent in the final match.

به جایی چیزی مالیدن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to cover, to apply, to rub, to spray

هنرمند تصمیم گرفت تا بوم را به رنگ آبی روشن بزند.

The artist chose to cover the canvas with a vibrant blue paint.

لطفاً رنگ را به‌طور یکنواخت بر روی سطح بزنید.

Please apply the paint evenly across the surface.

رنجاندن، آزردن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to offend, to irritate

عطر زیاد ممکن است کسانی که بینی حساسی دارند را بزند.

Too much perfume can offend those with sensitive noses.

نورهای درخشان می‌تواند چشم‌های حساس را بزند.

Bright lights can irritate sensitive eyes.

دل‌زده کردن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to glut, to surfeit, to cloy

دسر سنگین میل من را زد.

The rich dessert began to glut my appetite.

وفور غذا در مهمانی همه را زد.

The abundance of food at the party glutted everyone.

هم زدن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to mix, to whip, to blend, to beat

لطفاً آرد و شکر را برای کیک با هم بزنید.

Please mix the flour and sugar together for the cake.

او تصمیم گرفت تا خامه را برای دسر بزند.

She decided to whip the cream for the dessert.

تپیدن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to beat, to throb, to palpitate, to pulsate

قلب او از هیجان شروع به تند زدن کرد.

Her heart began to beat faster with excitement.

به نظر می‌رسید که قلب او وقتی که هدیه را باز می‌کرد با هیجان می‌زد.

His heart seemed to pulsate with excitement as he opened the gift.

تظاهر کردن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to pretend, to dissmulate, to fake, to feign, to dissemble

او تصمیم گرفت در طول شام غیرماهرانه لبخندی بزند.

She decided to fake a smile during the awkward dinner.

او در مکالمات اغلب از نظراتش می‌زند تا هماهنگی حفظ شود.

In conversations, she often dissimulates her opinions to maintain harmony.

متمایل بودن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to be close to, to be on the verge of, to border on

رنگ باید به سبز ملایمی بزند.

The paint will be close to a soft green.

(صورت) او از شدت خنده به رنگ بنفش زد.

She was on the verge of purple from laughing so hard at the joke.

چسباندن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to fix, to affix, to paste, to nail

او از تعمیرکار خواست که پنجره‌ی شکسته را بزند.

He asked the handyman to fix the broken window.

لطفاً تمبر را به پاکت بزنید.

Please affix the stamp to the envelope.

نمایان شدن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to emerge, to appear, to come out, to break out, to sprout

پس‌از طوفان، رنگین‌کمانی در آسمان زد.

After the storm, a rainbow emerged in the sky.

زمانی که مه کنار برود، کوه‌ها به‌طور زیبایی بیرون خواهند زد.

Once the fog clears, the mountains will come out beautifully.

به‌طور اتفاقی رخ دادن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to suppose, to assume

زدیم و او به ما در این پروژه کمک کرد.

We suppose he help us with the project.

زدیم و او دیر آمد.

We can assume that he is running late.

خوردن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to eat, to drink

من معمولاً در آشپزخانه غذا می‌زنم.

I usually eat in the kitchen.

او هر بعدازظهر چای می‌زند.

She drinks tea every afternoon.

درد آوردن

فونتیک فارسی

zadan
فعل لازم فعل متعدی

to pinch, to irritate

هر بار که او گذشته را مطرح می‌کند، به قلبم آسیب می‌زند.

Every time she brings up the past, it pinches at my heart.

ترافیک همیشه مرا می‌زند.

Traffic jams always irritate me.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد زدن

  1. مترادف:
    نواختن
  1. مترادف:
    ضرب ضربه ضربت
  1. مترادف:
    دزدیدن ربودن قاپیدن
  1. مترادف:
    ضربان
  1. مترادف:
    کوفتن
  1. مترادف:
    شکار کردن صید کردن
  1. مترادف:
    اتفاق‌افتادن واقع‌شدن

ارجاع به لغت زدن

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «زدن» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/زدن

لغات نزدیک زدن

پیشنهاد بهبود معانی