عامیانه ornery, pushy, pesky, obstinate, shrewish
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
پیرمرد سرتق به بچهها اجازه نداد در زمین چمن روبرویش بازی کنند.
The ornery old man refused to let the children play on his front lawn.
گربهاش جانور کوچک سرتقی بود.
Her cat was an ornery little creature.
خواهر سرتقم همیشه سعی میکند با من دعوا راه بیاندازد.
My ornery sister always tries to pick a fight with me.
پیرمرد سرتق برای هر چیزی ناله و شکایت میکرد.
The ornery old man complained about everything.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «سرتق» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/سرتق