miserable, unfortunate, pitiable, ill-starred, woebegone, pitiful, wretched, poor, desolate
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
کارمند مفلوک مجبور بود با یک رئیس بدقلق و پرتوقع سروکله بزند.
The unfortunate employee had to deal with a difficult and demanding boss.
مرد مفلوک به خاطر رکود اقتصادی کارش را از دست داد.
The unfortunate man lost his job due to the economic downturn.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «مفلوک» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/مفلوک