to make (to), to compel, to force, to induce, to sway, to goad, to prompt
to make
to compel
to force
to induce
to sway
to goad
to prompt
پدرم مرا واداشت که کفشهایم را واکس بزنم.
my father induced me to shine my shoes
to assign, to give a task to, to engage, to station
to assign
to give a task to
to engage
to station
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
مأمورانی که جلو درها واداشته شده بودند، همه را وارسی بدنی میکردند.
the agents stationed at the doors frisked everyone
یکی از سربازان را واداشت که از من مراقبت کند.
he assigned one of the soldiers to watch me
to place (carefully), to set (up)
to place
to set
نردبان را جوری واداشت که عمود نباشد
he set the ladder so that it would not be vertical
ساعت را واداشتن
to set a watch (or clock)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «واداشتن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/واداشتن