baggy, inflated, pudgy, swollen, puffy, puffed, turgid, bouffant
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
با چشمان پفکرده از بستر بلند شد.
She got out of bed with baggy eyes.
گونههایش از گریه پفکرده بود.
Her cheeks were puffy with crying.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «پفکرده» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/پفکرده