chinaware, china, porcelain
صدای شکستن چینی
the sound of breaking china
یکدست ظرف چینی
a set of china dishes
Chinese, Chinaman, Chinese language
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
چند ورزشکار چینی مهارتهای آکروباتیک خود را نشان دادند.
A few Chinese athletes exhibited their acrobatic skills.
او حتی درست کردن غذاهای چینی را هم یاد گرفته است.
She has even learned to make Chinese dishes.
a combining form that means "clipping", "picking"
علفچینی
weeding
میوهچینی
picking fruit
a combining form that means "arranging", "laying"
آجرچینی
bricklaying
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «چینی» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/چینی