to utter, to say, to tell, to mention, to speak, to voice, to state, to put, to impart, to vocalize, to bid, to remark, to relate, to observe
او نتوانست کلمات مناسبی برای گفتن به او پیدا کند.
He couldn’t find the right words to say to her.
لطفاً ساعت را به من بگویید.
Please tell me the time.
to inform, to state, to advise
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او نظر خود را بهوضوح خواهد گفت.
She will state her opinion clearly.
به او گفت که برای مواقع اضطراری پول بیشتری پسانداز کند.
She advised him to save more money for emergencies.
عامیانه to image, to think, to believe, to suppose
او میگوید که این پروژه موفق خواهد شد.
She thinks the project will succeed.
آنها میگویند که این پروژه در زمان مقرر تکمیل خواهد شد.
They believe the project will be completed on time.
to indite, to compose, to verify
او تصمیم گرفت عریضهای صمیمانه برای دوستش بگوید.
She decided to compose a heartfelt letter to her friend.
او از طبیعت الهام گرفت تا داستان جذابی را بگوید.
He took inspiration from nature to indite a captivating story.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «گفتن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/گفتن