امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Coordinates

American: ˌkoʊˈɔːdɪneɪts British: ˌkəʊˈɔːdɪneɪts
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    coordinated
  • شکل سوم:

    coordinated
  • وجه وصفی حال:

    coordinating

معنی

plural preposition
مختصات

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد coordinates

  1. verb Bring (components or parts) into proper or desirable coordination correlation
    Synonyms:
    organizes integrates correlates harmonizes aligns tunes synchronizes unifies reconciles synthesizes orchestrates regulates arranges adjusts equals blends adapts
    Antonyms:
    disintegrates
  1. verb To bring into accord
    Synonyms:
    tunes reconciles integrates harmonizes conforms accommodates
  1. noun
    Synonyms:
    points-of-reference latitude and longitude specifications of the location of a point set of variables set of parameters cartesian coordinates ordinate and abscissa

ارجاع به لغت coordinates

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «coordinates» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/coordinates

لغات نزدیک coordinates

پیشنهاد بهبود معانی