فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Dolly

ˈdɑːli ˈdɒli

شکل جمع:

dollies

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

عروسک (به زبان بچگانه)

My daughter loves playing with her dolly.

دخترم عاشق بازی کردن با عروسکش است.

The little girl carried her dolly everywhere she went, treating it like a real baby.

دخترک عروسکش را به هر جایی که می‌رفت، می‌برد و مثل یک بچه‌ی واقعی با آن رفتار می‌کرد.

noun countable

انگلیسی آمریکایی ارابه‌ی دستی، چرخ دستی (برای حمل بار به‌ویژه بار سنگین)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

She wheeled the dolly into the garage.

ارابه‌ی دستی را به گاراژ برد.

The movers used a dolly to transport the large couch down the stairs.

کارگران باربری از چرخ دستی برای حمل کاناپه‌ی بزرگ به پایین پله‌ها استفاده کردند.

noun countable

روانه، پایه‌ی سیار (نوعی پایه‌ی چرخ‌دار که دوربین یا صدابر بر آن نصب می‏‌شود و می‏‌توان آن را روی سطحی صاف هدایت کرد)

The film crew carefully wheeled the dolly across the set to capture the action.

گروه فیلم‌برداری روانه را به‌دقت در صحنه چرخاندند تا این صحنه را ضبط کنند.

He carefully positioned the camera on the dolly.

او دوربین را به‌دقت روی پایه‌ی سیار قرار داد.

verb - transitive

منتقل کردن، حمل کردن (با استفاده از ارابه‌ی دستی)

He carefully dollied the heavy boxes into the truck.

با دقت جعبه‌های سنگین را به داخل کامیون حمل کرد.

The movers dollied the furniture up the stairs to the third floor apartment.

کارگران باربری مبلمان را از پله‌ها به آپارتمان طبقه‌ی سوم منتقل کردند.

noun slang

قرص متادون

The dolly is usually taken once a day to treat opioid addiction.

قرص متادون معمولاً یک بار در روز برای درمان اعتیاد به مواد افیونی مصرف می‌شود.

The pharmacy dispensed a dolly to the customer with proper instructions on how to take it.

داروخانه قرص متادون را همراه با دستورالعمل‌های مناسب در مورد نحوه‌ی مصرف آن به مشتری داد.

noun countable informal

انگلیسی بریتانیایی تیکه، عروسک، لعبت (زن یا دختر جوان جذاب)

The dolly at the bar caught everyone's attention with her dazzling smile.

تیکه‌ی توی بار با لبخند خیره‌کننده‌اش توجه همه رو به خودش جلب کرد.

I spent my night with a dolly.

شبم رو با یه عروسک گذروندم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dolly

  1. noun handtruck
    Synonyms:
    cart carrier pushcart

ارجاع به لغت dolly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dolly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dolly

لغات نزدیک dolly

پیشنهاد بهبود معانی