با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Mainboard

ˈmeɪnbɔːrd ˈmeɪnbɔːd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    کامپیوتر برد اصلی
    • - The technician replaced the faulty mainboard in my computer.
    • - متخصص فنی برد اصلی معیوب کامپیوترم را تعویض کرد.
    • - The mainboard was damaged due to a power surge.
    • - برد اصلی به خاطر جریان برق آسیب دید.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

ارجاع به لغت mainboard

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mainboard» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mainboard

لغات نزدیک mainboard

پیشنهاد بهبود معانی