تبدیل کردن، تبدیل شدن (به شکل یا چیزی دیگر)، تغییر شکل دادن، تغییر شکل یافتن، دگردیس کردن، دگردیس شدن
The caterpillar morphed into a beautiful butterfly.
کاترپیلار به پروانهای زیبا تبدیل شد.
The artist used different colors to morph the painting into a stunning masterpiece.
این هنرمند از رنگهای مختلف برای تبدیل نقاشی به شاهکاری خیرهکننده استفاده کرد.
تغییر شکل (تدریجی)، استحاله
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The city has undergone a morph.
شهر دستخوش تغییر شکل شده است.
The butterfly is a beautiful morph.
پروانه نمونهای از استحالهای زیبا است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «morph» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/morph