فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Servo

ˈsɜːrvoʊ ˈsɜːvəʊ

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable informal

(انگلیسی استرالیایی) پمپ بنزین

I stopped at the servo to fill up my car with petrol.

در پمپ بنزین توقف کردم تا ماشینم را پر از بنزین کنم.

The prices at the servo were much higher than I expected.

قیمت‌های این پمپ بنزین بسیار بالاتر از آن چیزی بود که انتظار داشتم.

noun countable

سروو (سرووموتور) (محرک چرخشی یا خطی که امکان کنترل دقیق موقعیت زاویه‌ای یا خطی سرعت و شتاب را فراهم می‌کند)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

The engineer adjusted the servo.

مهندس سروو را تنظیم کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد servo

  1. noun control system that converts a small mechanical motion into one requiring much greater power; may include a negative feedback system
    Synonyms:
    servomechanism servosystem
  1. adjective of or involving servomechanisms
    Synonyms:
    servomechanical

ارجاع به لغت servo

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «servo» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/servo

لغات نزدیک servo

پیشنهاد بهبود معانی