فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Servo

ˈsɜːrvoʊ ˈsɜːvəʊ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable informal
    (انگلیسی استرالیایی) پمپ بنزین
    • - I stopped at the servo to fill up my car with petrol.
    • - در پمپ بنزین توقف کردم تا ماشینم را پر از بنزین کنم.
    • - The prices at the servo were much higher than I expected.
    • - قیمت‌های این پمپ بنزین بسیار بالاتر از آن چیزی بود که انتظار داشتم.
  • noun countable
    سروو (سرووموتور) (محرک چرخشی یا خطی که امکان کنترل دقیق موقعیت زاویه‌ای یا خطی سرعت و شتاب را فراهم می‌کند)
    • - The engineer adjusted the servo.
    • - مهندس سروو را تنظیم کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد servo

  1. noun Control system that converts a small mechanical motion into one requiring much greater power; may include a negative feedback system
    Synonyms: servomechanism, servosystem
  2. adjective Of or involving servomechanisms
    Synonyms: servomechanical

ارجاع به لغت servo

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «servo» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/servo

لغات نزدیک servo

پیشنهاد بهبود معانی