فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Widow

ˈwɪdoʊ ˈwɪdəʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    widows

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive countable B2
    بیوه، بیوه‌زن، بیوه کردن، بیوه شدن
    • - He married a rich widow.
    • - او با بیوه‌زن پولداری ازدواج کرد.
    • - Thousands of women were widowed by war.
    • - جنگ، هزاران زن را بیوه کرد.
    • - A football widow.
    • - زنی که شوهرش او را تنها می‌گذارد و به تماشای فوتبال می‌رود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد widow

  1. noun A woman whose husband is dead especially one who has not remarried
    Synonyms: dowager, widow woman, relict, surviving wife, husbandless wife, dead man's wife, sod widow, grass-widow, mantrap

ارجاع به لغت widow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «widow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/widow

لغات نزدیک widow

پیشنهاد بهبود معانی