فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Widow

ˈwɪdoʊ ˈwɪdəʊ

شکل جمع:

widows

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive countable B2

بیوه، بیوه‌زن، بیوه کردن، بیوه شدن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

He married a rich widow.

او با بیوه‌زن پولداری ازدواج کرد.

Thousands of women were widowed by war.

جنگ، هزاران زن را بیوه کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

A football widow.

زنی که شوهرش او را تنها می‌گذارد و به تماشای فوتبال می‌رود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد widow

  1. noun a woman whose husband is dead especially one who has not remarried
    Synonyms:
    widow woman surviving wife husbandless wife relict dowager dead man's wife grass-widow sod widow mantrap

ارجاع به لغت widow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «widow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/widow

لغات نزدیک widow

پیشنهاد بهبود معانی