feeling, sentiment, sense, sensation, premonition, sentience
وارد اتاق که شدم احساس کردم قبلاً آنجا بودهام.
As I entered the room, I had a feeling of deja vu.
احساس موفقیت
a sense of achievement
احساس بیگانگی و یأس در جوانان
a feeling of alienation and despair among the youth
emotion, sentiment, sentimentality
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
ناگهان خشمگین شد؛ ولی به سرعت احساسش را کنترل کرد.
Suddenly he became angry but quickly controlled the emotion.
فرمانده به احساسات سربازان نسبت به جنگ گوش فرا میداد.
The commander was listening to the soldiers' emotions about the war.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «احساس» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/احساس