to dissolve, to melt, to thaw
شکر بهسرعت در آب داغ حل میشود.
The sugar will dissolve quickly in hot water.
او به حل شدن قرص در لیوان آب نگاه کرد.
She watched the tablet melt in the glass of water.
to solve, to resolve, to clinch, to break
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
حل کردن جدولهای کلمات متقاطع در اوقات فراغت را دوست دارم.
I love solving crossword puzzles in my free time.
مسئلهی ریاضیای را حل کردن
to solve a mathematical problem
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «حل کردن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/حل کردن