آخرین به‌روزرسانی:

حل کردن به انگلیسی

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

فعل متعدی
فونتیک فارسی / hal kardan /

to dissolve, to melt, to thaw

همگن کردن

شکر به‌سرعت در آب داغ حل می‌شود.

The sugar will dissolve quickly in hot water.

او به حل شدن قرص در لیوان آب نگاه کرد.

She watched the tablet melt in the glass of water.

فعل متعدی
فونتیک فارسی / hal kardan /

to solve, to resolve, to clinch, to break

پاسخ به دست آوردن، مشکل‌گشایی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

حل کردن جدول‌های کلمات متقاطع در اوقات فراغت را دوست دارم.

I love solving crossword puzzles in my free time.

مسئله‌ی ریاضی‌ای را حل کردن

to solve a mathematical problem

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد حل کردن

  1. مترادف:
    به جواب‌رسیدن پاسخ پیدا کردن راه‌حل یافتن
  1. مترادف:
    گشودن
  1. مترادف:
    به صورت محلول درآوردن
  1. مترادف:
    فیصله دادن (ماجرا دعوا)
  1. مترادف:
    رفع کردن برطرف کردن

ارجاع به لغت حل کردن

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «حل کردن» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/حل کردن

لغات نزدیک حل کردن

پیشنهاد بهبود معانی