to satisfy, to cause to consent, to content, to persuade, to please, to reconcile, to gratify, to make willing, to make agreeable, to fulfill, to appease
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
مجبور شد برای راضی کردن طلبکاران زمین خود را بفروشد.
He had to sell his land to satisfy his creditors.
بهدنبال کاری هستم که مرا راضی کند.
I'm looking for work that will fulfill me.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «راضی کردن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/راضی کردن