replete, stuffed, having a full stomach
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
بوقلمون شکمپر روی میز عید شکرگزاری خوشمزه به نظر میرسید.
The stuffed turkey looked delicious on the Thanksgiving table.
مامانم مرغ شکمپر را خیلی خوشمزه میپزد.
My mom cooks stuffed chicken deliciously.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «شکمپر» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/شکمپر