با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

فلج به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • عارضه‌ی توقف یا نقص شدید فعالیت عصبی
  • فونتیک فارسی

    falaj
  • اسم
    پزشکی paralysis, palsy, cripple
    • - فلج طرف چپ بدن

    • - the paralysis of the left side of the body
    • - ادارات مرکز شهر فلج ایاب و ذهاب را تشدید می‌کنند.

    • - Downtown offices add to the paralysis of the traffic.
  • لمس، چلاق
  • فونتیک فارسی

    falaj
  • صفت
    paralytic, paralyzed, palsied, crippled
    • - با دست به مرد فلج غذا می‌دادند.

    • - They hand-fed the paralyzed man.
    • - او از کمر به پایین فلج شده است.

    • - She is paralyzed from the waist down.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد فلج

ارجاع به لغت فلج

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «فلج» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/فلج

لغات نزدیک فلج

پیشنهاد بهبود معانی