to rain, to radiate, to fall, to snow, to spatter, to come down, to drizzle, to shower, to hail, to precipitate, to pour down
to rain
to radiate
to fall
to snow
to spatter
to come down
to drizzle
to shower
to hail
to precipitate
to pour down
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
درست زمانی که به کافه رسیدیم برف شروع به باریدن کرد.
It started to snow just as we arrived at the café.
احتمال باریدن
apt to rain
با کلیک بر روی هر مترادف یا متضاد، معنی آن را مشاهده کنید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «باریدن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/باریدن