inanimate, lifeless, stuffy, prosaic, insipid, soulless, tame, spiritless, vapid, dusty, toneless, stark, prosaic, languid, flat, unimaginative, uninspired, matter-of-fact
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او یک اجرای بیروح داشت که نتوانست تماشاگران را جذب کند.
He delivered a spiritless performance that failed to engage the audience.
صدای خندهی بیروحش در اتاق خالی پیچید.
His soulless laughter echoed in the empty room.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «بیروح» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بیروح