to dangle, to oscillate, to swing, to get swung, to curl, to flow, to flop, to spiral
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
میمون به شاخه چسبید و در آنجا آویزان ماند و تاب خورد.
The monkey caught hold of the branch and swung dangling there.
یک گله میمون داشتند از میان درختان تاب میخوردند.
A troop of monkeys was swinging through the trees.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «تاب خوردن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/تاب خوردن