imposed, forced, enforced, burdensome, inflictive, intrusive, coercive, constrained, compulsory
imposed
forced
enforced
burdensome
inflictive
intrusive
coercive
constrained
compulsory
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
استعفای تحمیلی
the enforced resignations
مهربانیاش تحمیلی و ازروی تظاهر بود.
His kindness felt forced and artificially polite.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «تحمیلی» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/تحمیلی