آخرین به‌روزرسانی:

ترتیب دادن به انگلیسی

معنی و نمونه‌جمله‌ها

فعل متعدی
فونتیک فارسی / tartib daadan /

to arrange, to dispose, to contrive, to order, to organize, to put in order, to array, to collocate, to classify, to assort, to regulate

نظم دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

ترتیب فروش خانه را دادم.

I arranged for the sale of the house.

آن‌ها برای ترتیب دادن آزادی گروگان‌ها ملاقات کردند.

They met to arrange the release of hostages.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ترتیب دادن

  1. مترادف:
    سامان‌بخشیدن سامان دادن منظم کردن نظم دادن
  1. مترادف:
    برپا کردن درست کردن سازمان دادن
  1. مترادف:
    آراستن

ارجاع به لغت ترتیب دادن

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ترتیب دادن» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/ترتیب دادن

لغات نزدیک ترتیب دادن

پیشنهاد بهبود معانی