پزشکی paralysis, palsy, cripple
فلج طرف چپ بدن
the paralysis of the left side of the body
ادارات مرکز شهر فلج ایاب و ذهاب را تشدید میکنند.
Downtown offices add to the paralysis of the traffic.
paralytic, paralyzed, palsied, crippled
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
با دست به مرد فلج غذا میدادند.
They hand-fed the paralyzed man.
او از کمر به پایین فلج شده است.
She is paralyzed from the waist down.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «فلج» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/فلج