driven to extremities, helpless, prostrated, powerless, at the end of one's rope, desperate, put at bay, stranded
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
شکستش او را مستاصل کرد.
His failure made him desperate.
هیچ پولی برایم نمانده بود و مستاصل بودم.
I had no money left and was desperate.
در برابر کسانی که دوستشان داری، مستاصلی.
You are helpless against those you love.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «مستاصل» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/مستاصل