fickle, capricious, impulsive, frivolous, inconstant, wanton, libertine, lecherous, dissolute, incontinent
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
بالاخره از شوهر هوسبازش جدا شد.
She finally separated from her dissolute husband.
مرد هوسباز روزهایش را با مهمانی رفتن میگذراند.
The dissolute man spent his days going to the party.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «هوسباز» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/هوسباز