difficult, labored, laborious, onerous, painful, sweaty, demanding, thorny, toilsome, troublesome, vexatious
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
حرکات پر زحمت ورزشکار مصدوم نشان از مبارزهی او داشت.
The labored movements of the injured athlete showed his struggle.
کار پر زحمت نیازمند ساعتها تمرکز بود.
The difficult task required hours of concentration.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «پر زحمت» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/پر زحمت