با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Causing

ˈkɔzɪŋ ˈkɔːzɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    caused
  • شکل سوم:

    caused
  • سوم‌شخص مفرد:

    causes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
منتج، موجب، مسبب، موجد، باعث

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- The causing force behind her success was her determination and hard work.
- نیرویی که باعث موفقیت او بود، عزم و سخت‌کوشی‌اش بود.
- The causing factor for the delay in the project was a lack of communication among team members.
- عاملی که مسبب تاخیر در پروژه شد، فقدان ارتباط میان اعضای تیم بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد causing

  1. verb Give rise to; cause to happen or occur, not always intentionally
    Synonyms: inducing, making, occasioning, breeding, spelling, effecting, generating, prompting, triggering, precipitating, getting, stirring, securing, kindling, stimulating, provoking, doing, originating, bringing
  2. verb To bring about
    Synonyms: creating, producing, effecting, fomenting, suiting, spurring, rooting, reasoning, purposing, provoking, prompting, promoting, making, precipitating, originating, occasioning, objecting, moving, instigating, letting, inducing, espousing, engendering, encompassing, devising, concerning, casing, calling, aiming
  3. noun The act of causing something to happen
    Synonyms: causation

ارجاع به لغت causing

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «causing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/causing

لغات نزدیک causing

پیشنهاد بهبود معانی