امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Causing

ˈkɔzɪŋ ˈkɔːzɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    caused
  • شکل سوم:

    caused
  • سوم‌شخص مفرد:

    causes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
منتج، موجب، مسبب، موجد، باعث

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- The causing force behind her success was her determination and hard work.
- نیرویی که باعث موفقیت او بود، عزم و سخت‌کوشی‌اش بود.
- The causing factor for the delay in the project was a lack of communication among team members.
- عاملی که مسبب تاخیر در پروژه شد، فقدان ارتباط میان اعضای تیم بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد causing

  1. verb Give rise to; cause to happen or occur, not always intentionally
    Synonyms:
    inducing making occasioning breeding spelling effecting generating prompting triggering precipitating getting stirring securing kindling stimulating provoking doing originating bringing
  1. verb To bring about
    Synonyms:
    creating producing effecting fomenting suiting spurring rooting reasoning purposing provoking prompting promoting making precipitating originating occasioning objecting moving instigating letting inducing espousing engendering encompassing devising concerning casing calling aiming
  1. noun The act of causing something to happen
    Synonyms:
    causation

ارجاع به لغت causing

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «causing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/causing

لغات نزدیک causing

پیشنهاد بهبود معانی