به علت به‌روزرسانی سرورها، ممکن است برخی از بخش‌های وب‌سایت و نرم‌افزارهای فست دیکشنری در دسترس نباشند.
فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Dully

ˈdʌlli ˈdʌlli
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adverb
    به‌طور کسل‌کننده، به‌طور غیرهیجان‌انگیز
    • - Most of the work consisted of dully repetitive tasks.
    • - بخش عمده‌ای از اثر، مشتمل‌بر کارهای کسل‌کننده‌ی تکراری بود.
    • - The play starts well but has a dully conventional ending.
    • - نمایش‌نامه خوب شروع می‌شود اما پایانی پیش‌پاافتاده و غیرهیجان‌انگیز دارد.
  • adverb
    از روی بی‌علاقگی، از روی بی‌حوصلگی
    • - He gazed at the newspapers dully
    • - از روی بی‌علاقگی به روزنامه چشم دوخت.
    • - "I suppose I'd better get some work done," said Tom, dully.
    • - تام با بی‌حوصلگی گفت: «به گمانم، بهتر است کاری انجام دهم.»
  • adverb
    به‌طور غیرشفاف، (تا حدی) مات، به‌نحو غیر روشن، فاقد درخششِ آن‌چنانی، به‌طور تیره، به‌طور کدر، به‌طور کم‌نور
    • - The knife blade seemed dully in the shadows.
    • - تیغه‌ی چاقو در سایه، غیردرخشان به‌نظر می‌رسید.
    • - The stairs have no rails and are dully lit.
    • - پله‌ها نرده ندارند و تا حدی مات و کم‌نور هستند.
  • adverb
    به‌طور خفیف، به‌آرامی
    • - My arm still ached dully.
    • - بازویم هنوز به‌طور خفیف درد می‌کرد.
    • - As they walked through the fog their footsteps echoed dully.
    • - همان‌طور که آن‌ها از میان مه قدم می‌گذشتند، صدای قدم‌هایشان به‌آرامی منعکس می‌شد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد dully

  1. adverb stupidly
    Synonyms: densely, obtusely, slowly, lethargically, sluggishly, listlessly, dimly

ارجاع به لغت dully

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dully» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dully

لغات نزدیک dully

پیشنهاد بهبود معانی