بهطور کسلکننده، بهطور غیرهیجانانگیز
Most of the work consisted of dully repetitive tasks.
بخش عمدهای از اثر، مشتملبر کارهای کسلکنندهی تکراری بود.
The play starts well but has a dully conventional ending.
نمایشنامه خوب شروع میشود اما پایانی پیشپاافتاده و غیرهیجانانگیز دارد.
از روی بیعلاقگی، از روی بیحوصلگی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He gazed at the newspapers dully
از روی بیعلاقگی به روزنامه چشم دوخت.
"I suppose I'd better get some work done," said Tom, dully.
تام با بیحوصلگی گفت: «به گمانم، بهتر است کاری انجام دهم.»
بهطور غیرشفاف، (تا حدی) مات، بهنحو غیر روشن، فاقد درخششِ آنچنانی، بهطور تیره، بهطور کدر، بهطور کمنور
The knife blade seemed dully in the shadows.
تیغهی چاقو در سایه، غیردرخشان بهنظر میرسید.
The stairs have no rails and are dully lit.
پلهها نرده ندارند و تا حدی مات و کمنور هستند.
بهطور خفیف، بهآرامی
My arm still ached dully.
بازویم هنوز بهطور خفیف درد میکرد.
As they walked through the fog their footsteps echoed dully.
همانطور که آنها از میان مه قدم میگذشتند، صدای قدمهایشان بهآرامی منعکس میشد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «dully» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dully