با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Eating Disorder

ˈiːt̬ɪŋ dɪˌsɔːrdər ˈiːtɪŋ dɪˌsɔːdə
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun uncountable
    (روانشناسی) اختلال غذا خوردن
    • - The singer had struggled for years with an eating disorder.
    • - آن خواننده سال‌ها با اختلال در غذا خوردن دست و پنجه نرم کرده بود.
    • - Anyone can develop an eating disorder, but young women are most vulnerable.
    • - هرکسی ممکن است مبتلا به اختلال روانی در غذا خوردن شود، اما این اختلال در زنان جوان شایع‌تر است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد eating disorder

  1. noun unhealthy disturbance in eating behavior
    Synonyms: anorexia nervosa, bingeing, bulimarexia, bulimia, compulsive eating, hypheragia, pica, psychological disorder, purging

ارجاع به لغت eating disorder

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «eating disorder» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/eating-disorder

لغات نزدیک eating disorder

پیشنهاد بهبود معانی