پوست تخممرغ
The fragile eggshell cracked when it fell off the kitchen counter.
پوستهی شکنندهی تخممرغ زمانی که از روی پیشخوان آشپزخانه افتاد، ترک خورد.
I carefully peeled the eggshell.
پوست تخممرغ را با دقت جدا کردم.
رنگ روغنی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The eggshell on the walls gave the room a subtle finish.
رنگ روغنی روی دیوارها ظاهری زیبا به اتاق میبخشید.
The painter recommended using eggshell for the doors.
نقاش استفاده از رنگ روغنی را برای درها پیشنهاد کرد.
مانند پوست تخممرغ
His confidence was as fragile as an eggshell, easily shattered by criticism.
اعتمادبهنفس او مانند پوست تخممرغ شکننده بود که بهراحتی با انتقاد از بین میرفت.
The artist carefully painted intricate patterns on the fragile eggshell surface.
این هنرمند با دقت الگوهای پیچیدهای را روی سطح شکنندهای مانند پوست تخممرغ نقاشی کرد.
نازک، ترد، شکننده
eggshell china
(ظرف) چینی شکننده
Be careful, the eggshell glass could break easily.
مراقب باشید، لیوان شکننده میتواند بهراحتی بشکند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «eggshell» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/eggshell