Fibrinogen

faɪˈbrɪnədʒn fɪˈbrɪnədʒn
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

noun
زیست‌شناسی تار لخته‌زا، فیبرینوژن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fibrinogen

  1. noun A protein present in blood plasma; converts to fibrin when blood clots
    Synonyms: factor I

ارجاع به لغت fibrinogen

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fibrinogen» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fibrinogen

لغات نزدیک fibrinogen

پیشنهاد بهبود معانی